vanda.blogspot.com

joojoo.blogspot.com

پلاک ۱+۱۲

http://joojoo.blogspot.com/2005/04/blog-post_09.html

1662;لاک ۱ ۱۲. Saturday, April 09, 2005. براي خود گوشه اي کز مي کني و تمام آنچه را که قبلا به آن تعلق داشتي را با خود مرور مي کني. چند سال پيش بود؟ از کي اين چنين آزاد شده اي؟ اکنون لذت مي بري خوب مي دانم. مي تواني همه چيز را به ريشخند بگيري نمي تواني؟ نه تو مرتاض نيستي تو ابدا رنج نمي کشي بلکه هميشه در نشاط و طربي. 1601;رستادن نظرات. 1570;رشيو. 1583;وستان. 1587;اراپر&#1610. 1711;يلاس. 1575;لمادريس. 1662;رتقالي. 1585;وياي نيلي. 1605;يگرن.

joojoo.blogspot.com

پلاک ۱+۱۲

http://joojoo.blogspot.com/2005/07/blog-post.html

1662;لاک ۱ ۱۲. Wednesday, July 06, 2005. ما دو تا پرنده داريم که از خانواده طوطي هستن اما صحبت نمي کنن . امروز طرفاي ظهر بين خواب و بيداري بودم که ديدم جيک جيک پرنده ها مثل هميشه نيست و با صداي زيرشون کلماتي رو ادا مي کنن که به نظر با معني ميان . انقدر کنجکاويم تحريک شده بود که از رختخواب کندم و رفتم بالاسر قفسشون . با خودم گفتم آخي. زبون بسته ها از گرسنگي زبون باز کرده بودن! به فکرم رسيد بد نيست گاهي گرسنه شون بذارم تا برامون صحبت کنن! دوباره رفتم و تلپي افتادم تو رختخواب و خوابيدم .

joojoo.blogspot.com

پلاک ۱+۱۲

http://joojoo.blogspot.com/2005/04/blog-post_06.html

1662;لاک ۱ ۱۲. Wednesday, April 06, 2005. من را نمي شناسم. مي دانم قرار بر آن است که هر کس در بهترين حالت به بهترين من خود برسد.اما چه کنم که هنوز از من خود غريبم و چه عجيب است به تعداد نوع بشر ديدن جهان و من ميلياردها من و زاويه ديد.ملياردها مسير تکامل و کمال براي اين من. و چه کم است عمر بشر براي شناخت خود. و فقط عده اي قليل از اين اکثريت غالب صاحب آن آن اراده پولادين يا به عبارتي داراي لياقت براي رسيدن به من خود خود هستند. 1570;رشيو. 1583;وستان. 1587;اراپر&#1610. 1711;يلاس.

joojoo.blogspot.com

پلاک ۱+۱۲

http://joojoo.blogspot.com/2005/04/blog-post.html

1662;لاک ۱ ۱۲. Friday, April 15, 2005. با صدايي نا غافل سقوط مي کنم و با صدايي بلند به خودم مي آيم.دست دوستم روي شانه ام است و روي لبش زهر خندي کجايي؟ 1601;رستادن نظرات. 1570;رشيو. 1583;وستان. 1587;اراپر&#1610. 1711;يلاس. 1575;لمادريس. 1662;رتقالي. 1585;وياي نيلي. 1605;یدونم که اونجایی. 1575;ین خانه سیاه است. 1605;يگرن.

joojoo.blogspot.com

پلاک ۱+۱۲

http://joojoo.blogspot.com/2005/06/blog-post_02.html

1662;لاک ۱ ۱۲. Thursday, June 02, 2005. بعد از سالها دوباره ديدمش پيرمردي که سالها بقالمان بود و حالا دوران استراحتش را مي گذراند . او را خيابان بالايي ديدمش . موهايش يک دست سفيد بود و کلاه بافتني هميشگي اش روي سرش نبود . عصايي بر دست روي جدول کنار خيابان نشسته بود و با چشمانش چشمان عابرين را تعقيب مي نمود . حالا در ذهنش چه مي گذشت؟ شايد با نگاه بي فروغش به چشمان عابرين گذرنده گويي دنبال يافت معني يا تحولي جديد در زندگي راکد خود بود . اما واقعا تلاقي نگاه ها مي توانست کار ساز باشد؟

periud.blogspot.com

کس خلان جهرم

http://periud.blogspot.com/2005/09/blog-post_112813624870761102.html

Friday, September 30, 2005. اينجا کوی دانشگاه است، من همین الان با تلاش بسیار مضاعف خودم رو از میان خیل جمعی ت بیرون کشیدم تا از خودروبزرگ دسته جمعی پیاده شم و گزارش خودم رو به شما برسونم. معترضین از همین الان شروع به دادن شعارهای ضدانقلابی کردند که از آن جمله میتوان به در عقبت رو بزن پیاده میشیم، حاجی برو پایین بذار ما پیاده شیم و کون کش پام رو له کردی اشاره کرد! مرتیکه مگه خودت ناموس نداری! و آآآآآخ خ خ خ خ، در عقب رو باز کن پام گیر کرد! ده دقيقه بعد:ظاهرا با آشکار شدن حضور بنده به عنوان يک خبرنگار بين...

joojoo.blogspot.com

پلاک ۱+۱۲

http://joojoo.blogspot.com/2005/06/blog-post.html

1662;لاک ۱ ۱۲. Wednesday, June 22, 2005. اسمش الکساندر يار مرادف است . همزادم است و اخيرا پنداشتمش. خب تا قبل از اولين معارفه رسميمان به قيافه يکديگر را مي شناختيم . اما اکنون شناختمان از هم کامل است مثل دو دوست قديمي . V بالا گرفته بود . داخل عکس الکساندر ريشهاي تنکي داشت و قدري شبيه چه گوارا شده بود وقتي موضوع را گفتم گفت که نسبت دوري با وي دارد . طبيعي بود که موضوع را باور نکنم . 1601;رستادن نظرات. 1570;رشيو. 1583;وستان. 1587;اراپر&#1610. 1711;يلاس. 1662;رتقالي. 1605;يگرن.

joojoo.blogspot.com

پلاک ۱+۱۲

http://joojoo.blogspot.com/2005/05/blog-post.html

1662;لاک ۱ ۱۲. Saturday, May 28, 2005. نمي دانم کي بود که آگهي ترحيمم را روي ديوار خانه فلاني ديدم.آگهي به مناسبت شب سوم بود نه شايد شب هفتم شايد هم چهلم زمان از دستم در رفته بود.اصلا مگر اهميتي هم داشت؟ عکس توي آگهي را خيلي دوست داشتم خودم بودم با نافذ ترين نگاهي که در کل عمرم داشتم و يک سبيل چخماقي و در رفته از بنا گوش. سلانه سلانه به راه افتادم مي دانستم که بلاخره سر از مسجد در مي آورم. کنار مير حسين جلوي ستون نشستم .مير حسين تا منو ديد کله اش رو دم گوشم گذاشت و گفت :خوب جستيا نا قلا! احساس کردم که آم...