nagoriz.blogfa.com

ashkout.blogfa.com

پولینا چشم و چراغ کوهستان -

http://www.ashkout.blogfa.com/post-60.aspx

پولینا چشم و چراغ کوهستان. تازگیها بحث نسل کشی خیلی فکرم رو به خودش مشغول کرده شاید شروعش دیدن فیلم زندگی زیباست! بود و بعد رفتن به آلمان و دیدن کمپ های یهودیان در برلین. جدیدا هم کتاب زیبای مصوری رو دارم در این باره می خونم به اسم MAUS. نمی دونم فیلم "پسری در پیژامه" یا یک همچین اسمی رو دیدید یا نه اما اگر ندیدید پیشنهاد می کنم که این فیلم رو حتما نگاه کنید. داستان دوستی پسر یکی از سربازهای ارشد نازی هست با یک پسر یهودی در کمپ و در آخر فیلم فقط رقت باری کشتار یهودیان رو به تصویر می کشه. بابا لنگ دراز پن...

ashkout.blogfa.com

پولینا چشم و چراغ کوهستان - سفرنامه 2

http://www.ashkout.blogfa.com/post-54.aspx

پولینا چشم و چراغ کوهستان. اتوبوس هنوز وارد شهر نشده جایی نگه داشت و ما پیاده شدیم و از زیر یک پل قدیمی پایین رفتیم و به قطار زیر زمینی رسیدیم.قطار هم از اتوبوس قدیمی تر.تمام راه من به آدم ها نگاه می کردم که اغلب چشمانی ریز و سبز داشتند. قرار بود سنتوش رو که شب قبل راه افتاده بود در پایان همین قطار زیرزمینی ببینیم که از اونجا با هم بریم به خونه ادیت. وقتی از زیر زمین بیرون اومدیم. نیش بنده تا بنا گوش که چه عرض کنم خلاصه باز بود. مدیونید اگه فکر کنید سنتوش سیاه و بی ریخته). کی ۷۰ سالش بود؟

ashkout.blogfa.com

پولینا چشم و چراغ کوهستان -

http://www.ashkout.blogfa.com/post-62.aspx

پولینا چشم و چراغ کوهستان. اسمم را تغییر دادم به پولینا چشم و چراغ کوهستان که داستان دخترکی نابینا بود در کوهستان . من خودم هم اصالتا اهل کوهستانم. روستایی در دل کوه های البرز که عجیب در ذهن و قلبم رخنه کرده است. شاید یاد مادربزرگ و علاقه وافر پدر است که مرا به آنجا می کشاند یا شاید خاطره سطل سطل، آلبالوهایی که از باغ بالا می چیدیم و یا درخت کهنسال توت ، تنور مادربزگ که هرباره برایمان کولاس می پخت و من با شانه روی آنها را تزئین می کردم. حتما دشت شقایق پایین ده است یا نه! کجایید روزهای خوب در ده کوچک من؟

ashkout.blogfa.com

پولینا چشم و چراغ کوهستان -

http://www.ashkout.blogfa.com/post-61.aspx

پولینا چشم و چراغ کوهستان. بنده از اینهمه تاخیر شرمنده ام و ممنونم که پیگیر احوال من شدید. اینگونه گذشت ایام غیبت :. احتمالا اگه با اتوبوس می رفتم زودتر می رسیدم. فردای روزی هم که می رسم دفاع دارم .حالا اگه اومدم و گفتم دفاع بد بود شما که شاهدید به خاطر سختی هایی بوده که متحمل شدم.وگرنه من که شبانه روزی دارم درس می خونم. دوستان برام دعا کنید که این ایام بگذره و دفاع تز هم خوب باشه. کتاب Mause رو تموم کردم.چند تا فیلم خوب دیدم.یک تئاترقشنگ.ای بابا درس هم می خونم دیگه! نوشته شده توسط من در.

viska.blogfa.com

در ره روی مرگ -

http://www.viska.blogfa.com/post-99.aspx

در ره روی مرگ. کاش هیچوقت آدما به قصد رفتن نمی یومدن. امروز با هم بحثمون شد. البته بحث که نه! یه دعوای خیلی جدی! یه حرفایی زد که خیلی دلم شکست,اولین بار هم نبود که این اتفاق افتاد. حالم بهم میخوره وقتی همیشه تنها منو مقصر میدونه. یه وقتایی اصلآ باورم نمیشه این همون آدمیه که تا چندوقت پیش بود. همون آدمی که فکر میکردم تو دنیا بهترینه و میتونم همه جوره بهش تکیه کنم. همون آدمی که تنها وجودمو خوب بودنم واسش مهم بود. همون آدمی که میگفت اگه خدا تورو بهم نده ازش رو بر میگردونم. ولی ما گوش نکردیم! فرار از محبت او!

viska.blogfa.com

در ره روی مرگ -

http://www.viska.blogfa.com/post-90.aspx

در ره روی مرگ. سه شنبه ۲۶ مرداد۱۳۸۹ساعت 15:18 نويسنده. و گاهی با همه ی وجودم چشمم را به همه ی واقعیتهای موجود میبندم تا دنیای خیال انگیز مرابه هر جایی که دلش میخواهد ببرد. و با همه ی این احساس های ضدونقیض قدم به قدم روزهای جوانی ام را سپری میکنم. قدم هایی که خیلی خوب میدانم خیلی هاشان به سمت مرداب است. مردابی که ممکن است تا گلوگاه اسیرم کند. اما توان فرارم نیست. فرار از محبت او! برای منی که در برهوت محبت و توجه و عاطفه عشق دست و پا زده ام برای منی که تشنه شخصیت های واقعی و نه حبابهای دروغین ام!

viska.blogfa.com

در ره روی مرگ -

http://www.viska.blogfa.com/post-91.aspx

در ره روی مرگ. بعد از یک ماه زنگ زدم بهش و گفتم. فقط زنگ زدم بهت بگم که باید تمومش کنیم. فکر میکنید اون چیکار کرد؟ خب بذارید خودم میگم. گوشی رو قطع کرد و بعدشم خاموش. چون دیگه نمی توونستم تحملش کنم. وقتی زنگ میزد رو گوشیمو اسمشو میدیدم. به خودم لعنت می فرستادم که چرا دوباره شروعش کردم. پشیمون شدم از این که چرا اونقدر دعا کرده بودم واسه برگشتنش. چرا خدا این بار آرزومو برآورده کرده بود. نمیدونم. میگن هیچ کار خدا بی حکمت نیست. شاید اگر بر نمی گشت همیشه تو حسرتش می موندم . خدا خواست خودم ازش سیر بشم. کاش می ...

ashkout.blogfa.com

پولینا چشم و چراغ کوهستان

http://www.ashkout.blogfa.com/8904.aspx

پولینا چشم و چراغ کوهستان. اسمم را تغییر دادم به پولینا چشم و چراغ کوهستان که داستان دخترکی نابینا بود در کوهستان . من خودم هم اصالتا اهل کوهستانم. روستایی در دل کوه های البرز که عجیب در ذهن و قلبم رخنه کرده است. شاید یاد مادربزرگ و علاقه وافر پدر است که مرا به آنجا می کشاند یا شاید خاطره سطل سطل، آلبالوهایی که از باغ بالا می چیدیم و یا درخت کهنسال توت ، تنور مادربزگ که هرباره برایمان کولاس می پخت و من با شانه روی آنها را تزئین می کردم. حتما دشت شقایق پایین ده است یا نه! کجایید روزهای خوب در ده کوچک من؟

ashkout.blogfa.com

پولینا چشم و چراغ کوهستان -

http://www.ashkout.blogfa.com/post-58.aspx

پولینا چشم و چراغ کوهستان. ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گرید. نوشته شده توسط من در. توکای مقدس (توکا نیستانی). حضور خلوت انس (عباس معروفی). Support street children life. ماجراهای من و مادرشوهرجانم. بابا لنگ دراز پنج فوتی. دلتنگی هایی از خیابان های کابل.

bihamegannet.blogfa.com

بی همگان - بلیط شانسِ فردا ...

http://www.bihamegannet.blogfa.com/post-10.aspx

بلیط شانس فردا . وقتی چشماتو باز می کنی می فهمی که صبح شده دنیا باز توی چشمهات به دنیا می یاد. آره یه روز دیگه است ، مثل روزهای دیگه، تو باز نفس می کشی، نگاه می کنی ، حرف می زنی. وقتی که نمی دونی چی قراره توی روزت اتفاق بی فته حس می کنی گرمای فنجون داغ صبحونه. رو، بوی نون تازه رو . شاید تلخ ، شاید شیرین، مثل عشق یا مرگ، اصلآ قراره برنده میلیونی بشی ، شایدم کسی. قراره تو رو مهمون کنه به سینما! بلیط م فتی، از ذوق به صندلی می چسبی که نکنه تو رو بلند. چی میشه نمی دونی؟ چشماتو باز کن ، صبح شده .