mesrizade.blogfa.com

hamnafas-as.blogfa.com

داستان هایی کوتاه از نویسندگان ناشناخته -

http://www.hamnafas-as.blogfa.com/post-42.aspx

داستان هایی کوتاه از نویسندگان ناشناخته. خداگفت: چیست که ابن چنین هراسانت؟ نوشته شده در جمعه ۱۱ اردیبهشت۱۳۸۸ساعت۱۷:۸ بعد از ظهرتوسط همنفس. سلام خیلی ممنون که به وبلاگ من هم سر زدین . داستانهایی از نویسندگان ناشناخته براتون گذاشتم امیدوارم که خوشتون بیاد. داستانهای جالب وعبرت انگیزی هستند که مطمانم تاثیر زیادی می تونه روتون داشته باشه . پس منتظر لینکتون هستم . نظر یادت نره دوست من. قالب های نایت اسکین. بالهاي زخمي پروانه ها. HEAI MY* * * *. عاشقانه های من وهمراز. هی بیا اینجا ببینم. دانلود , آموزش , پیوند.

hamnafas-as.blogfa.com

داستان هایی کوتاه از نویسندگان ناشناخته -

http://www.hamnafas-as.blogfa.com/post-31.aspx

داستان هایی کوتاه از نویسندگان ناشناخته. جملاتی براتون نوشتم امیدوارم که خوشتون بیاد منتظر نظرتون هم هستمممممممم. سرنوشت خودرابا افکار تعیین کنید. عشق فعال بودن است نه فعل پذیری است نه اسارت. هر چه آرزو دارید قبل از خواب به ذهن بدهید. هر مانعی در عالم رویا به نوعی فرصت مناسب تبدیل می شود. امید عاقبت ونیکویی آخرت بهترین کامرانی های آدمی است. اوضاع واحوال زندگی هر کس نمایانگر طرز فکر اوست. اندیشیدن مهم است ولی برای خوشبخت شدن نباید زیاد اندیشید. امیدو آرزو همیشه ما را به زندگی دلگرم می سازد پس باید تلاش کرد.

hamnafas-as.blogfa.com

داستان هایی کوتاه از نویسندگان ناشناخته -

http://www.hamnafas-as.blogfa.com/post-34.aspx

داستان هایی کوتاه از نویسندگان ناشناخته. پیرمردی تصمیم گرفت تابا پسر عروس ونوه چهار ساله خود زندگی کند . دستان پیرمرد. می لرزید وچشمانش خوب نمی دید وبه سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن. شام غذایش را روی میز ریخت ولیوانی را بر زمین انداخت وشکست. پسر وعروس از این کثیف کاری پیر مرد ناراحت شدند:باید درباره پدر بزرگ کاری بکنیم. وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و. پدر بزرگ مجبور شدبه تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از اینکه یک بشقاب از دست پدر بزرگ. در آنها غذا بخورید!

hamnafas-as.blogfa.com

داستان هایی کوتاه از نویسندگان ناشناخته -

http://www.hamnafas-as.blogfa.com/post-29.aspx

داستان هایی کوتاه از نویسندگان ناشناخته. روزی پادشاهی اعلام کرد به کسی که بهترین نقاشی صلح را بکشد جایزه بزرگی خواهد داد. هنرمندان زیادی نقاشی هایشان را برای پادشاه فرستادند. پادشاه به تمام نقاشی ها. نگاه کرد ولی فقط به دو تا از نقاشی ها علاقه مند شد. در نقاشی اول دریچه ای آرام. با کوه های صاف و بلند بود.بالای کوه ها هم آسمان آبی با ابرهای سفید کشیده شده بود. همه گفتند: این بهترین نقاشی صلح است. در نقاشی دوم هم کوه بود ولی کوهی نا هموار. ومطمین است. این معنی واقعی صلح است. پس منتظر لینکتون هستم .

hamnafas-as.blogfa.com

داستان هایی کوتاه از نویسندگان ناشناخته -

http://www.hamnafas-as.blogfa.com/post-27.aspx

داستان هایی کوتاه از نویسندگان ناشناخته. کودک نجوا کرد: خدایا با من صحبت کن ویک چکاوک در چمنزار آواز خواند ولی کودک نشنید. پس کودک فریاد زد:خدایا با من صحبت کن! و آذرخش در آسمان غریدولی کودک متوجه نشد. کودک فریاد زد:خدایا یک معجزه به من نشان بده ویک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید. کودک در نا امیدی گریه کرد و گفت:خدایا مرا لمس کن وبگذار تو را بشناسم پس. خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد ولی کودک بالهای پروانه را شکست ودر حالی. که خدا را درک نکرده بود از آنجا دور شد. پس منتظر لینکتون هستم . HEAI MY* * * *.

hamnafas-as.blogfa.com

داستان هایی کوتاه از نویسندگان ناشناخته -

http://www.hamnafas-as.blogfa.com/post-28.aspx

داستان هایی کوتاه از نویسندگان ناشناخته. دوباره دقیقه ها رو کند و آهسته می بینم. دوباره چشم خدا رو رو خودم بسته می بینم. تا دلم آروم بگیره سر به کوچه ها می زارم. رو به آدما می خندم شب و تا فردا می بارم. تویه یک جاده ی برفی پی انتها می گردم. توی این رویای آبی هنوزم اسیر دردم. آخه دنیا تو چشام رنگشو باخته. آخه یک جنس غریبه آسمون منو ساخته. برده رنگ انتظارو بارون چشمای خستم. انگار آهنگی نداره بی تو این قلب شکستم. از سپیده تا سپیده آسمون ابری و تاره. مثل بغض سینه ی من شوق باریدن نداره. باریکه راهی بیش نیست.

hamnafas-as.blogfa.com

داستان هایی کوتاه از نویسندگان ناشناخته -

http://www.hamnafas-as.blogfa.com/post-26.aspx

داستان هایی کوتاه از نویسندگان ناشناخته. کودک دوباره پرسید:اما اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن وآواز خواندن ندارم. واینها برای من کافی هستند. خداوند گفت: فرشته تو برایت آواز خواهد خواندو هر. روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد وشاد خواهی شد. کودک ادامه داد:من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را. خداونداو را نوازش کرد وگفت:فرشته تو زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن. است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد وبا دقت وصبوری به تو یاد خواهد داد که. پس منتظر لینکتون...

hamnafas-as.blogfa.com

داستان هایی کوتاه از نویسندگان ناشناخته -

http://www.hamnafas-as.blogfa.com/post-32.aspx

داستان هایی کوتاه از نویسندگان ناشناخته. پسرکی از مادرش پرسید:مادر چرا گریه می کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت. وگفت:نمی دانم عزیزم نمی دانم. پسرک نزد پدرش رفت وگفت:بابا چرا مامان همیشه. پدرش تنها دلیلی که به ذهنش می رسید این بود:. همه زنها گریه می کنند بی هیچ دلیلی! پسرک بزرگ شد ولی هنوز از اینکه زنها خیلی. راحت به گریه می افتند متعجب بود. یک بار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می کند. از خدا پرسید: خدایا چرا زنها این همه گریه می کنند؟ خدا جواب داد من زن را به شکل. تنها راه ورود به قلبش آنجاست. عاشقانه...