mehrastan23.blogfa.com

goli0gholi.blogfa.com

گلی و قلی

http://goli0gholi.blogfa.com/92063.aspx

مفهوم احساس با عكس. توی جاده ای که انتهاش معلوم نیست. پیاده یا سواره بودن فرقی نمیکنه. اما اگر همراهی باشه که تنهات نذاره. بی انتها بودن جاده آرزوت میشه. یادت باشہ وقتی از ک سی میشن وی. بیا دوست معمولی باشیم , ی عنی ب مون توآب ن مک . تا ه ر وقت حوص لم س ر رفت باهات س رگرم ش م! ﻣﺜﻼ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ. ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﺵ ﺷﺒﯿﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻪ. ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻪ. ﺍﺩﮐﻠﻦ ﺗﻭ ﺭﻭ ﺑﺰﻧﻪ. ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺩﺭﺱ ﮐﻨﻪ. ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﭙﻮﺷﻪ. ﺑﯿﺎﺩ ﭘﯿﺸﻢ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻪ :. ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭗ ﺷﺪﻡ؟ ﻣﻨﻢ ﺑﺨﻨﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﮕﺎه ﮐﻨﻢ. داستان آموزنده : بدهكاري لبخند.

goli0gholi.blogfa.com

گلی و قلی

http://goli0gholi.blogfa.com/post-60.aspx

ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﺳﺐ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺑﻨﺰ ﺳﯿﺎﻩ! ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﻭ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺏ ﭘﺮ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﺮﮐﺘﯽ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﺟﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﺍﺵ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﺁﻧﻘﺪﺭﻫﺎ ﻫﻢ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﻗﺎﻣﺘﺶ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺷﺪ. ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ. ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺣﺮﻓﯽ ﺟز ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ گل ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ. ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺟﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ. ﭼﻪ ﻋﺸﻘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﺰﺍﺭ ﮐﺎﺩﻭﯼ ﮔﺮﺍﻥ ﻗﯿﻤﺖ ﭘﯿﺸﮑﺶ. ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺳﺖ ﻓﺮﺍﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺤﮑﻢ. ﺍﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ.

goli0gholi.blogfa.com

گلی و قلی

http://goli0gholi.blogfa.com/92094.aspx

چمدانش را بسته بودیم. با خانه سالمندان هم، هماهنگ شده بود. یک ساک هم داشت با یک قرآن کوچک،. کمی نان روغنی، آبنات قیچی و کشمش. چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی. گفت: مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم. یک گوشه هم که نشستم. نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه! گفتم: مادر من، دیر میشه ، چادرتون هم آماده ست، منتظرند. اونا که اصلا منو نمیشناسند! آخه اونجا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم. اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ گفتم: آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری. آبنات قیچی را برداشت.

goli0gholi.blogfa.com

گلی و قلی

http://goli0gholi.blogfa.com/post-63.aspx

چمدانش را بسته بودیم. با خانه سالمندان هم، هماهنگ شده بود. یک ساک هم داشت با یک قرآن کوچک،. کمی نان روغنی، آبنات قیچی و کشمش. چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی. گفت: مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم. یک گوشه هم که نشستم. نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه! گفتم: مادر من، دیر میشه ، چادرتون هم آماده ست، منتظرند. اونا که اصلا منو نمیشناسند! آخه اونجا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم. اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ گفتم: آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری. آبنات قیچی را برداشت.

goli0gholi.blogfa.com

گلی و قلی

http://goli0gholi.blogfa.com/92081.aspx

ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﺳﺐ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺑﻨﺰ ﺳﯿﺎﻩ! ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﻭ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺏ ﭘﺮ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﺮﮐﺘﯽ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﺟﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﺍﺵ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﺁﻧﻘﺪﺭﻫﺎ ﻫﻢ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﻗﺎﻣﺘﺶ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺷﺪ. ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ. ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺣﺮﻓﯽ ﺟز ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ گل ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ. ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺟﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ. ﭼﻪ ﻋﺸﻘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﺰﺍﺭ ﮐﺎﺩﻭﯼ ﮔﺮﺍﻥ ﻗﯿﻤﺖ ﭘﯿﺸﮑﺶ. ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺳﺖ ﻓﺮﺍﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺤﮑﻢ. ﺍﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ.

goli0gholi.blogfa.com

گلی و قلی

http://goli0gholi.blogfa.com/post-55.aspx

داستان زيبا و بسيار جالب چرا زنها ميگريند؟ پسرک مادرش را در حال گریه دید. با پاهای کوچکش دوان دوان نزد او رفت و علت گریستنش را جویا شد. مادر جواب داد: عزیزم من برای اینکه یک زن هستم گریه می کنم. پسرک تعجب کرد و به اتاق خود بازگشت. او هیچگاه نتوانست بفهمد که چرا زنها گریه می کنند. او دیگر بزرگ شده بود. روزی در خواب از خدا پرسید: خدای مهربان! چرا زن ها به آسانی گریه می کنند؟ خدا در جواب گفت: من زن ها را به صورت خاصی آفریده ام. یکشنبه بیستم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 18:30 ] [ گلی و قلی ] . داستان آموزنده کشاورز و ساعتش.

goli0gholi.blogfa.com

گلی و قلی

http://goli0gholi.blogfa.com/post-65.aspx

شنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۲ ] [ 16:4 ] [ گلی و قلی ] . همه ی آدما . همیشه . در هر جای دنیا . در هر شرایطی . خدا یادشون نره. داستان آموزنده : بدهكاري لبخند. داستان آموزنده کشاورز و ساعتش. داستان جالب (دزد كيست؟ مفهوم احساس با عكس. داستان زيبا و بسيار جالب چرا زنها ميگريند؟ خدا از نظر ملاصدرا. و خدایی که همین نزدیکیست. خط خطي هاي يك Neurofibromatosis. هفته چهارم دی ۱۳۹۲. هفته چهارم آذر ۱۳۹۲. هفته سوم آبان ۱۳۹۲. هفته او ل آبان ۱۳۹۲. هفته او ل مهر ۱۳۹۲. هفته چهارم شهریور ۱۳۹۲. هفته سوم شهریور ۱۳۹۲.

goli0gholi.blogfa.com

گلی و قلی

http://goli0gholi.blogfa.com/post-57.aspx

خدا خر را آفرید و به او گفت:. تو بار خواهی برد،. از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود. تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد. و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود. و تو علف خواهی خورد. و از عقل بی بهره خواهی بود. و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود. خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم،. اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است. پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم. و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد. خدا سگ را آفرید و به او گفت:. تو نگهبان خانه انسان خواهی بود. تو یک سگ خواهی بود.

goli0gholi.blogfa.com

گلی و قلی

http://goli0gholi.blogfa.com/post-64.aspx

داستان آموزنده : بدهكاري لبخند. ایستادهام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که میجوی و میبلعی لذت ببری، بیزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز میکنی تا معدهاش را از بنزین پر کنی، ماشین چنان لذتی میبرد و چنان کیفی میکند که اگر میتوانست چیزی بگوید، حداقلش یک آخیش! بود حالا من ایستادهام توی صف ساندویچی، فقط برای این که خودم را سیر کنم و بدون آخیش و به به برگردم سر کارم. داستان جالب (دزد كيس...

goli0gholi.blogfa.com

گلی و قلی

http://goli0gholi.blogfa.com/92083.aspx

داستان آموزنده کشاورز و ساعتش. روزی کشاورزی متوج ه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی ام ا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید. کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپ ه های علف و یونجه را گشتند ام ا باز هم ساعت پیدا نشد. به هر حال، کودکی صادق به نظر میرسد. همه ی آدما &#46...