jahad-yasuj.blogfa.com

taher0001.blogfa.com

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر) - شفیعی کدکنی- به کجا چنین شتابان؟

http://taher0001.blogfa.com/post-251.aspx

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر). شفیعی کدکنی- به کجا چنین شتابان؟ شفیعی کدکنی- به کجا چنین شتابان؟ به کجا چنین شتابان؟ گون از نسیم پرسید. دل من گرفته زینجا. هوس سفر نداری زغبار این بیابان؟ چه کنم که بسته پایم. به کجا چنین شتابان؟ به هر آن کجا که باشد. بجز این سرا، سرایم! تو و دوستی خدا را. چو ازین کویر وحشت. به شکوفه ها، به باران. برسان سلام ما را! نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۳ساعت 9:14 توسط طاهر. دانشگاه جامع علمی کاربردی. جدول ونتایج لیگ برتر. دريچه ي چشم من. دل نوشته( سیمای عزیز).

taher0001.blogfa.com

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر)

http://taher0001.blogfa.com/9209.aspx

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر). کل کل حمید مصدق و فروغ فرخ زاد در شعر معروف سیب. کل کل حمید مصدق و فروغ فرخ زاد در شعر معروف سیب. حمید مصدق خرداد ۱۳۴۳. تو به من خندیدی و نمی دانستی. من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم. باغبان از پی من تند دوید. سیب را دست تو دید. غضب آلود به من کرد نگاه. سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک. و تو رفتی و هنوز ،. سال هاست که در گوش من آرام آرام. خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم. و من اندیشه کنان غرق در این پندارم. که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت.

taher0001.blogfa.com

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر)

http://taher0001.blogfa.com/9207.aspx

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر). نوشته شده در سه شنبه سی ام مهر ۱۳۹۲ساعت 10:47 توسط طاهر. کاش ما هم چیزی نمی فهمیدیم! کاش ما هم چیزی نمی فهمیدیم! معروف است که عقب مانده ها چیزی نمی فهمند. چند سال پیش در جریان بازی های پاراالمپیک (المپیک معلولین). در شهر سیاتل آمریکا. ۹ نفر از شرکت کنندگان دوی ۱۰۰متر پشت خط آغاز مسابقه. همه این ۹ نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و. آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به سریع دویدن نبودند. مسابقه را طی کرده. چه زیباست دست...

taher0001.blogfa.com

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر) -

http://taher0001.blogfa.com/post-250.aspx

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر). خواندنی نمره نقاشی پسر بچه. پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه. دفتر رو برداشت و ورق زد. نمره نقاشیش ده شده بود! پسرک، مادرش رو کشیده بود، ولی با یک چشم! و بجای چشم دوم، دایرهای توپر و سیاه گذاشته بود! معلم هم دور اون، دایرهای قرمز کشیده بود و نوشته بود: پسرم دقت کن! مدیر هم با لبخند گفت: بله، لطفا منتظر باشید. مادر یک چشم بیشتر نداشت! ابزار و ق...

taher0001.blogfa.com

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر) - زندگی خائنین

http://taher0001.blogfa.com/post-244.aspx

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر). مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :. می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :. مرد جوان گفت :. نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :. من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :. دريچه ي چشم من.

taher0001.blogfa.com

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر) - کل کل حمید مصدق و فروغ فرخ زاد در شعر معروف سیب

http://taher0001.blogfa.com/post-243.aspx

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر). کل کل حمید مصدق و فروغ فرخ زاد در شعر معروف سیب. کل کل حمید مصدق و فروغ فرخ زاد در شعر معروف سیب. حمید مصدق خرداد ۱۳۴۳. تو به من خندیدی و نمی دانستی. من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم. باغبان از پی من تند دوید. سیب را دست تو دید. غضب آلود به من کرد نگاه. سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک. و تو رفتی و هنوز ،. سال هاست که در گوش من آرام آرام. خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم. و من اندیشه کنان غرق در این پندارم. که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت.

taher0001.blogfa.com

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر) - کل کل حمید مصدق و فروغ فرخ زاد در شعر معروف سیب

http://taher0001.blogfa.com/post-248.aspx

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر). کل کل حمید مصدق و فروغ فرخ زاد در شعر معروف سیب. کل کل حمید مصدق و فروغ فرخ زاد در شعر معروف سیب. حمید مصدق خرداد ۱۳۴۳. تو به من خندیدی و نمی دانستی. من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم. باغبان از پی من تند دوید. سیب را دست تو دید. غضب آلود به من کرد نگاه. سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک. و تو رفتی و هنوز ،. سال هاست که در گوش من آرام آرام. خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم. و من اندیشه کنان غرق در این پندارم. که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت.

taher0001.blogfa.com

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر) -

http://taher0001.blogfa.com/post-246.aspx

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر). شب عملیات بود .حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده . نزدیک تیر بارچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه :د ر ن ، د ر ن ، د ر ن ،.(آهنگ پلنگ صورتی! معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه ،شادمانه مرگ رو به بازی گرفته. نوشته شده در چهارشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۲ساعت 9:42 توسط طاهر. دانشگاه جامع علمی کاربردی. جدول ونتایج لیگ برتر. دريچه ي چشم من.

taher0001.blogfa.com

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر) - سخاوت

http://taher0001.blogfa.com/post-245.aspx

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر). پسر بچه ای وارد بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست. پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد. پسر بچه پرسید: " یک بستنی میوه ای چند است؟ پیشخدمت پاسخ داد : " 50 سنت " . پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد . بعد پرسید :. یک بستنی ساده چند است؟ در همین حال ، تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند و پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد:. 35 سنت. پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت : لطفأ یک بستنی ساده. پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت. دانشگاه جامع علمی کاربردی.

taher0001.blogfa.com

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر)

http://taher0001.blogfa.com/9208.aspx

هرچه میخواددل تنگت بگو(کلبه تنهایی طاهر). هیچوقت حرفاشو باور نکردم. پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی. اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم. تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد. حال دختر خوب نبود.نیاز فوری به قلب داشت. از پسر خبری نبود.دختر با خودش میگفت :. میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی. ولی این بود اون حرفات.حتی برای دیدنم هم نیومدی. چشمانش را باز کرد.دکتر بالای سرش بود. یاسوج در سوگ حسینی.