mamansexy.blogspot.com
داستانهای مامانی: June 2005
http://mamansexy.blogspot.com/2005_06_01_archive.html
هر پنج شنبه با شما EVERY THURSDAY WITH YOU. Thursday, June 30, 2005. سلام من ملیکا هستم، 19 سالمه و تنها فرزند خانواده هستم. خاطره ای که میخوام واستون بگم مربوط میشه به اولین. سکس من. تابستون 83 بود. واسمون از شهرستان مهمون اومد. خالم و شوهرش و پسر خالم. اینم بگم که ما به خاطر شغل بابام توی یه شهر دیگه زندگی میکنیم که البته از شهر خالم اینا فقط 200 کیلومتر فاصله داره. نمی دونم روز دوم بود یا سوم؟ زود برو بیرون. بی شعور. بهت میگم برو بیرون. مامان! تو میدونی من چند ساله که دوستت دارم؟ دايی و مامان مريم.
mamansexy.blogspot.com
داستانهای مامانی: April 2005
http://mamansexy.blogspot.com/2005_04_01_archive.html
هر پنج شنبه با شما EVERY THURSDAY WITH YOU. Wednesday, April 27, 2005. آقای رییس هم خوب و حسابی نسرین رو میکرد. حسابی کیر گندش رو انداخته بود به جون کس زن من و آخر سر هم گفت:"دارم میام". نسرین هم گفت:"بیا.بریز توش.بریز تو کسم". اینم بگم نسرین قرص ضدحاملگی میخوره! از این به بعد در غیاب من ایشون رییس شرکت خواهند بود. متشکرم.". Posted by mamansexy at 9:12 PM. Thursday, April 21, 2005. اومد تو حیاط. همینطور که دست و صورتش رو خشک می کرد به آقا جلال گفت: "سلام آقاجلال. خوبی؟ قول بده هیچی نگی؟ آقا جلال هم سرش پ...
mamansexy.blogspot.com
داستانهای مامانی: January 2005
http://mamansexy.blogspot.com/2005_01_01_archive.html
هر پنج شنبه با شما EVERY THURSDAY WITH YOU. Sunday, January 30, 2005. سلام این داستانی که براتون مینویسم. نه خالی بندیه نه تخیله نه کسشعره عین حقیقت! سریع رفتم یه سی دی سوپر توپ و تمیز ورداشتم آوردم و گفتم این جدید میبینی؟ خندش گرفت و گفت راست میگی سعید که نیس. نگذاشتم حرفش تموم شه و از فرصت استفاده کردم و گفتم بجاش من که هستم. یه لحظه ساکت شد و بعد چند ثانیه گفت مگه بلدی؟ بابا تو دیگه کی هستی ! یه کس برنزه با یه چوچوله ناز صورتی که مثل غنچه زده بود بیرون. وااااااااااااای یادش میفتم تنم مور مور میشه!
mamansexy.blogspot.com
داستانهای مامانی: December 2004
http://mamansexy.blogspot.com/2004_12_01_archive.html
هر پنج شنبه با شما EVERY THURSDAY WITH YOU. Friday, December 31, 2004. خنده هوسناكي كرد و با چشم خمارش به شلواركم اشاره كرد كه باد كرده بود. و گفت: بابا مامانم داره مي ياد يه كم مواظب باش زشته. گفتم اگه خودتو ببيني به من حق مي دي. اگه بچه كوچكي هم ما رو تو این وضعیت مي ديد متوجه مي شد كه چه خبره! در خونه زده شد مادرش به دم در خونه رسيده بود. به هر ترتيب بود سعي كردم خودم را عادي نشون بدم. مادرش همين كه اومد تو دخترش رو ديد و با چشمهاي گردشده بهش نگاه كرد! يعني چي كه هميشه باهم بوديم؟ هم داشتم از شدت شهوت...
mamansexy.blogspot.com
داستانهای مامانی: February 2005
http://mamansexy.blogspot.com/2005_02_01_archive.html
هر پنج شنبه با شما EVERY THURSDAY WITH YOU. Friday, February 25, 2005. اگه دوست دارین وبلاگ دوباره راه بیفته. از همه ی دوستان خوبی که کامنت گذاشتن یا میل زدن ممنونم. با این کارتون نشون دادین این وبلاگ علاقمندای خودشو پیدا کرده. ولی دوستای خوبم اینو در نظر داشته باشین روزی که من این وبلاگو راه اندازی کردم روی کمک تک تک شماها حساب باز کرده بودم. ولی متاسفانه فقط 1 داستان برام اومد اونم داستان رختکن حمام بود که از نویسندش تشکر می کنم. از این به بعد وبلاگ به صورت هفتگی آپدیت میشه. منتظر داستانهای شما هستم.
mamansexy.blogspot.com
داستانهای مامانی: August 2005
http://mamansexy.blogspot.com/2005_08_01_archive.html
هر پنج شنبه با شما EVERY THURSDAY WITH YOU. Thursday, August 11, 2005. من ومامانم وخاله میترا. آخه واقعا بزرگ بود. تو فامیل تک بود، تو بزرگی وسکسی بودن. اینو از نگاه های بچه های فامیل تا مردای فامیل میشد فهمید.{سایز 95} خندید وگفت بزرگتر که شدی می فهمی. وقتی زیاد گیر دادم گفت: اینا دلخوشی باباته. فهمیدم که بابامم عاشقه سینه های مامانمه و فهمیدم چرا بعضی وقتا موقع خواب مامان به بابا می گفت شیر نمی خوای؟ خاله میترا گفت: آخه منم گرمم بود. داشتم می مردم. ولی معلوم بود که داره دروغ میگه چون همش نگاهش ...حالا ...
mamansexy.blogspot.com
داستانهای مامانی: July 2005
http://mamansexy.blogspot.com/2005_07_01_archive.html
هر پنج شنبه با شما EVERY THURSDAY WITH YOU. Thursday, July 21, 2005. پس قبل از اینکه من بفهمم کس داده بود و بکارتش رو هم از دست داده بوده؟ یه کم دیر تر برگشتم خونه و به روی خودم نیاوردم که چی دیدم ولی خیلی سرد با شهلا برخورد کردم. شب که فرزاد اومد همه چیز آماده بود برای کس کردن ما! مهمونتو تنها میذاری میری؟ باز هم زد زیر گریه و منم رفتم جلوش و سرش رو محکم گرفتم تو دستم و گفتم "میای اونور و تا وقتی آبمونو تو کست حس نکردی از اونجا تکون نمیخوری. هم من و هم فرزاد. فهمیدی؟ وقتی فرزاد منو شهلا رو باهم دید از ت...
mamansexy.blogspot.com
داستانهای مامانی: March 2005
http://mamansexy.blogspot.com/2005_03_01_archive.html
هر پنج شنبه با شما EVERY THURSDAY WITH YOU. Thursday, March 31, 2005. من و مامان مریم. داستان جدید دیر آپدیت شد چون مسافرت بودم. امیدوارم تو سال جدید بتونم با کمک شما داستانهای بهتری رو ارائه کنم. هنوزم منتظر داستانهای قشنگ شما هستم. من گفتم کونت. گفت برای چی از کونم؟ Posted by mamansexy at 2:58 PM. Thursday, March 10, 2005. گفت به اين ميگن كير. بعدش گفت همه از اينها ندارند. مثلا دخترها كير ندارند. ما دوتايي گفتيم پس چي دارند؟ اونهم گفت هيچي. كامي هم به مامانش برگشت گفت یعني تو هم كير نداري؟ کوس و کون کن.