fall-girl.blogfa.com

mordabetanhaii.blogfa.com

پـرت و پـلاهای یه دختر دیوونه

http://www.mordabetanhaii.blogfa.com/8911.aspx

پرت و پلاهای یه دختر دیوونه. دیدی وبی جون زود اومدم. خب خب از کجا بگم؟ بذار از مهمونی شروع کنم که هیچ اتفاق خاصی نیفتاد و خیلی عادی گذشت اصلا هم خوش نگذشت. فرداشم که جمعه بود با سرو کله زدن برای جور کردن این به اصطلاح پروزه گذشت همه ی امیدم به 2 نمره ی پروژه بود اما امیدم نا امید شد .با نگار قرار داشتیم که صبح شنبه بریم برا واریز شهریه و بعدشم رفتیم دانشگاه برای ثبت فیش و هم اینکه یه خاکی تو سرمون بکنیم برای پروژه. قبل اینکه بریم سایت یه سر رفتیم پیش استاد فیزیک مائده و نگار نمره میخواستن اما قبول نکرد .

mordabetanhaii.blogfa.com

پـرت و پـلاهای یه دختر دیوونه

http://www.mordabetanhaii.blogfa.com/8901.aspx

پرت و پلاهای یه دختر دیوونه. دیروز نازی هم اومده بود کتابخونه درس بخونه. اخه شبش مهمون داشتن. دو تایی مشغول بودیم یهویی بی مقدمه گفتم. نازیی بیا اگه قبول نشدیم خودکشی کنیم. نازیم که فکر کرد من با این صدا کردنم چی می خوام یگم حالا گفت. گفتم الان میگی بیا باهم درس بخونیم. خندیدم گفتم چی اگه قبول نشدیم با هم درس بخونیم؟ گفتم برو بابا حال نداریم عمرا اگه یه سال دیگه بمونم. شده پیام نورم برم میرم. هرچند هیچ خوشم نمیاد از پیام نور. بله بدین سان بودکه فهمیدم نازی انگیزه کافی برا خودکشی نداره. دلم واسش می سوزه.

mordabetanhaii.blogfa.com

پـرت و پـلاهای یه دختر دیوونه -

http://www.mordabetanhaii.blogfa.com/post-176.aspx

پرت و پلاهای یه دختر دیوونه. و این بود عیدی که این همه برای رسیدنش مردم ذوق و شوق داشتن. تو کل این 13 روز تعطیلی 3.4 روزش خوب بود. این چند روز اخرم که بدک نبود. قرار بود جمعه با خانواده ی عمه مریم بریم جنگل اما از شانس خوب ما هوا خراب شد.البته عمو که طیق معمول مخالف همیشگی بود و ناراضی و از این اتفاق خوشحال شد همین طور مونا و زنعمو که به خاطر وضعیت مونا نمی تونستن بیان. خلاصه شب دو گروه شدیم و خانوما اینجا و اقایون خونه ی عمه . دوباره بساط کباب و راه انداختن این بار توی حیاط.بعد ناهارم من و شیما و رض...

mordabetanhaii.blogfa.com

پـرت و پـلاهای یه دختر دیوونه -

http://www.mordabetanhaii.blogfa.com/post-175.aspx

پرت و پلاهای یه دختر دیوونه. اینم از عید دیگه چیزی تا پایانش نمونده. اصلا نفهمیدیم کی اومد کی رفت. همینه دیگه لحظه ها و ساعتای عمرمون داره عین برق میگذره. هر سالم عید بیشتر شور و هیجانش و از دست میده. امسال که خیلی مزخرف بود. نه خبری از مهمون بود و نه خبری از مهمونی. دوره های هر ساله خونه ی خاله ها هم به دلیل شکستگی پای خاله بزرگه تعطیل شد. این دو روزه دیگه حسابی کفری شدم. اخه اینم شد تعطیلات از صبح تا شب بشین توی خونه پای تلویزیون. چه مفت داریم عمرمون و از دست میدیم. حالا که قلب همه سنگ شده.

mordabetanhaii.blogfa.com

پـرت و پـلاهای یه دختر دیوونه

http://www.mordabetanhaii.blogfa.com/8812.aspx

پرت و پلاهای یه دختر دیوونه. کمتر از 6 ساعت دیگه مونده تا سال 88 بره پی کارش. انگار همین چند روز پیش بود که هی هر چند دقیقه میومدم واسه بچه های ایدیم پی ام میدادم که فلان ساعت و فلان دقیقه مونده به سال تحویل. پارسال اولین سالی بود که سفره 7سین داشتیم. امسال 7سینمون کامل نیست نشد بگیریم. اما خوب یه کاریش میکنیم. مامان و بابا رفتن برا مراسم عقد فاطمه. ان شاءالله خوشبخت شه. قرار بود مامان تخم مرغارو بشوره و من همینطور خام رنگشون کنم. که رفتن مراسم و نشست. پارسال با فریبا رنگ کردیم. بابا دوباره رفت سراغش.

mordabetanhaii.blogfa.com

پـرت و پـلاهای یه دختر دیوونه

http://www.mordabetanhaii.blogfa.com/8910.aspx

پرت و پلاهای یه دختر دیوونه. وای وای نگاه کن.ببین چقدر بی وفا شدی پریسا خانوم. این انصافه وبلاگی که اینقدر دوستش داشتی رو اینجور رها کنی؟ قول قول که اینبار دیگه تنهات نذارم. خب بذار یکم از این روزا برات بگم. خیلی وقته تو دلت چیزی ننوشتم. خب از کجا بگم از امتحانا که هرکدوم رو یه جور گند زدم؟ اره دیگه خب تقصیر من نیست ترم اول و منم که نمیدونستم چی به چیه فکر کردم دانشگاهم مثل مدرسه است که شب امتحان بشینی درس بخونی و فوقش بخوای خیلی کم بگیری 15.16 باشه دیگه. صبحم با زندایی برگشتم خونه. در اين بازار نامردي ب...

mordabetanhaii.blogfa.com

پـرت و پـلاهای یه دختر دیوونه

http://www.mordabetanhaii.blogfa.com/9001.aspx

پرت و پلاهای یه دختر دیوونه. و این بود عیدی که این همه برای رسیدنش مردم ذوق و شوق داشتن. تو کل این 13 روز تعطیلی 3.4 روزش خوب بود. این چند روز اخرم که بدک نبود. قرار بود جمعه با خانواده ی عمه مریم بریم جنگل اما از شانس خوب ما هوا خراب شد.البته عمو که طیق معمول مخالف همیشگی بود و ناراضی و از این اتفاق خوشحال شد همین طور مونا و زنعمو که به خاطر وضعیت مونا نمی تونستن بیان. خلاصه شب دو گروه شدیم و خانوما اینجا و اقایون خونه ی عمه . دوباره بساط کباب و راه انداختن این بار توی حیاط.بعد ناهارم من و شیما و رض...

mordabetanhaii.blogfa.com

پـرت و پـلاهای یه دختر دیوونه

http://www.mordabetanhaii.blogfa.com/8908.aspx

پرت و پلاهای یه دختر دیوونه. میدونم بازم دیر اومدم اما نشد دیگه یا خونه نبودم یا خونه هم که بودم مهمون داشتیم یا حوصله نداشتم. خب از کجا شروع کنم.همیشه با این شروع مشکل داشتم. خب بذار از هفته ی قبل بگم که عروسیه فرزانه بود.بالاخره اینم رفت سر خونه و زندگیش.شب عروسیش خیلی خوش گذشت کلی خندیدیم از دست حرفای نسیبه. روزشم که ای بدک نبود.اما اخرش که داشتن عروس خانومو میبردن حسابی ابغوره گرفتن اطرافیانش یه درگیریه کوچولوهم پیش اومد. در کل بد نبود. گفتم یه کم(اون همه جیغ کشیدم تازه یه کم ). بسه دیگه دستم درد گرفت.

mordabetanhaii.blogfa.com

پـرت و پـلاهای یه دختر دیوونه

http://www.mordabetanhaii.blogfa.com/8906.aspx

پرت و پلاهای یه دختر دیوونه. هفته ی نسبتا خوبی بود. یکشنبه با سامی رفتیم خونه سوگی اینا که برا شب احیا بریم بیرون. نازی اینام بودن اخر شب که میخواستیم بریم سوگی و زی زی گفتن ما نمیایم. هرچیم بهشون اسرار کردن سوگی قبول نکرد که اخرم خاله ها نیومدن و فقط من و سامی و عطیه و فریبا رفتیم. دو روز بعدشم خونه خاله اینا بودیم. سه شنبه شبم دیگه جممعمون حسابی جمع بود برا شب احیا. پری شبم که از خونه عمه اینا اومدیم من و رضا و مونا و شیما نشستیم به خاطره تعریف کردن از بچه گیا و خونه قدیمی. قطعا خیلی چیزا فرق میکرد.